تیرماه 93
27 تیر ماه 93
یه روز با امیر مهدی مشغول خوردن صبحانه بودیم ، نون یزدی هم آورده بودم
امیرمهدی رو به من میگه : نونا رو تموم نکنی منم میخوام
بهش میگم : هنوزم هست،خیلی داریم
برگشته میگه : خب تمومی هم داره (منظورش اینه که تموم هم میشه)
من :
دیشب مسابقه والیبال پخش میشد
میگم : داوراشم قد بلندن
امیرمهدی میگه : نه میرن رو یه چیزی قدشون بلند میشه
صبحی رفتم تو آشپزخونه میبینم داره پارچ آب رو میذاره تو یخچال
میگم : تو یخچال چیکار داری مامان؟
میگه : بیا ببین اینا رو آب کردم
رفتم دیدم ظرفای مخصوص یخ رو آب کرده گذاشته تو فریزر
با مقوای شونه تخم مرغ واسش گل درست کردم تا رنگ کنه و بعد تو یه قاب خوشگل بچسبونم واسه اتاقش
الان یکماه و نیمه که منتظرم هنوز تموم نشده
امیرمهدی در حال رنگامیزی گلها
واسه خودشم پخش زنده داره تو عالم خودش واسه بیننده ها روش کار رو توضیح میده ، خسته که میشه خداحافظی میکنه و آهنگ آخر برنامه رو میزنه
دبه شیر رو گرفته میگه مثل بابا وقتی دبه آب رو میارن
اینجا هم چون یه لحظه منتظر شد که عکس بگیرم خسته شده بود
داشتم مجله جدول حل میکردم اومدم یه مورد رو حل کنم میبینم تو یه خونه حرف "ب" نوشته شده ولی کج و کوله
به امیرمهدی میگم تو اینو نوشتی میگه آره میگم باید اینجا حرف "ن" میذاشتی
این گذشت.......
فرداش رفتم دوباره بقیه جدول رو حل کنم میبینم هرجا خونه ای خالی بوده امیرمهدی توش حرف "ن" نوشته
حالا نوبت داداش کوچیکه امیرمهدی یعنی امید آقای ما
چشماشو
اینقد پشتیها رو دوست داره که نگو نمیدونم چی توشون میبینه که اینقد دقیق میشه
( ببخشید عکس تار افتاده بس که وول میخوره ورووجک)
بعد از اون همه دقت تو پشتیها بایدم خسته بشی مامانی
مهتاب لالا ..... گنجشک لالا ...... امید ما هم لالا