امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
امیدامید، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

قند عسلای مامان و بابا

شیرین زبون

1393/5/30 3:45
نویسنده : مامان و بابا
736 بازدید
اشتراک گذاری



 

سر صبحونه واسه امیر مهدی موز آوردم خورد

 روش هم یه لیوان شیر خورد

میبینم هی داره تکون میخوره

می گم چرا اینطوری میکنی

می گه میخوام با هم قاطی بشن !!!!

 

***یکی از شبهای ماه مبارک رمضون ( آخر شب) داشتم سحری درست میکردم خسته و کوفته امیر مهدی هم نشسته بود لب اپن تا دید دارم سیب زمینی سرخ میکنم گفت مامان منم سیب زمینی میخوام......

منم کلافه بهش گفتم چقد میخوای

میگه اصلا نمیخوام

دلم واسش سوخت میگم چرا

میگه چون عصبانی با من حرف میزنی

منم خندم گرفت بیشتر واسش کشیدم .

بچم ماه رمضونی سر و سامون نداشت همش منتظر بود افطار شه با هم سر سفره بشینیم.

 

***از بیرون اومده بودیم رفته خونه مادر شوهرم ( همین بغل خونمونه) تلفن زدم بیا حداقل لباساتو عوض کن بعد برو

اومده لباساشو عوض کرده میگه اشکال نداره دوباره برم خونه بی بی؟

میگم واسه چی میخوای دوباره بری؟متفکر

میگه میخوام باهاشون صحبت کنم درمورد مدرسه ، کفش نو ، فیزیوتراپی و ....سکوت ما بچه بودیم فوق فوقش با عروسکمون حرف میزدیم ، والا

 

 ***متین ( پسر عمه 1 ساله امیرمهدی ) داشت تو بغل مامانش شیر (شیر مادر) میخورد یهو امیر مهدی پرسید : عمه الان اینا شیر گاوه بهش میدین!!!!!!!!!!!سکوتخنده

 

***همسر محترم بعضی اوقات واسه خنده و مسخره بازی کلمات رو چپکی میگه مثلا میوه طالبی رو میگه لاطبی

یه بار فک کنم امیر مهدی داشت هندونه میخورد

همسری ازش پرسید مزه ش چطوره؟؟؟؟  امیر مهدی هم گفت ریشینهقوی

 

 

***کوچیکتر که بود اگه پشت تلفن ازش میپرسیدی چیکارا میکنی؟ می گفت زندگی میکنم . ما هم میخندیدیم

 

یه مدت بود وقتی بهش میگفتن چیکارا میکنی چیزی نمیگفت

یه بار عمه طیبه( عمه خودم) ازش پرسیدن چیکارا میکنی ؟ برگشته گفته میگم زندگی میکنم ولی همه میخندندلخور

 

***دو تیم فالون و جرثقیل تیم های خیالی امیر مهدی هستن

وقتی میخواد تو خونه فوتبال بازی کنه همیشه بازی بین این دو تاست تنهایی هم گزارش میده هم بازی میکنهبوس

 

***یه روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم امیر مهدی گوشه سالن نشسته، جلوش هم کتاب بازه میگم داری چیکار میکنی میگه دارم درسامو میخونمدلخور

یه نقاشی نادر از امیرمهدی ( آخه زیاد طرف نقاشی نمیره)

یه ماشین خوشگل، اون نقطه های کنار ماشین هم چراغای ماشینهچشمک

حالا عکسای داداشی

نزدیک 1 ماه میشه که لثه های امید خارش داره و دستم رو که میکشم رو لثه هاش آروم میشه ( دستامو شستم هاااااااااااااا)

 

یه خواب راحت بعد یه حموم حسابی

این لباس کوچیکیای مامانی بوده البته این مدل پسرانه است ولی تن مامانی هم شدهخندونک

اینطوری که بغلت کنیم و تو خونه بچرخونیمت آروم آروم میشی

بقول بابایی :

قُل سیروا فِی البَیت

چیه!!!!!

مامان بذار حواسم به جلو باشه

سکوتبوس

دو کلوم حرف حساب

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مریم
17 شهریور 93 7:13
کلی خندیدم از دست امیرمهدی