روز مادر و راز صندوق عقب!!!!!!!!!!
رفته بودم مغازه بقیه خانواده هم تو ماشین بودن وقتی اومدم امیرمهدی میگه مامان یه چیزی میخوام بهت بگم وقتی رفتیم خونه میگم تو صندوق عقبه
ما هم که عازم خونه مامانم اینا بودیم تا همون جا مدام از صندوق عقب و راز توش حرف میزد
این شد که بچه دلش تاب نیاورد همون دم در خونه ی مامان جون تمام نقشه هاشو بر باد داد و راز صندوق عقب فاش شد
اینم راز دوست داشتنی صندوق عقب (کادوی گلپسرا به مامانشون)
اینم وقتی از مدرسه اومد واسم آورد اختصاصی
توش هم نقاشی امیرمهدی هست که من و خودش رو کشیده که داره بهم گل میده
اگه گفتین این چیه ؟
یک عدد حوله که دور توپ پیچیده شده ( امیرمهدی هر وقت توپشو بشوره با حوله خودش توپشو خشکش میکنه ) هر چی بهش میگم این حوله دست و صورتته بازم کار خودشو میکنه ، یعنی بچه ها تا این حد قدرت تشخیص و جان بخشی به اشیا دارن
بعد اگه یه بار بصورت اتفاقی بخوام صورت امید رو خشک کنم میگه مامان حوله منهههههههه