یادگاری 3
امیرمهدی خانم
اینا رو هم 3 سال و 10 ماهه بوده باهاش کار کردم حروف بزرگ رو به شکل کوچکشون وصل کرده
پاییز 91 (مشهد)
اینم در حال خوردن چای قند رو بین لبهاش داری
داشتم جارو میکشیدم امیرمهدی هم پفک به دست روی مبل نشسته بود یهو دیدم خوابش برده
اینجا هم تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم که دیدم صداش نمیاد اومدم تو هال با این صحنه روبرو شدم
یه گوشه هال مدرسه امیرمهدی بود اینا هم مشقاشه
هر چی دم دستش بود رو سوار دوچرخه ش میکرد
داشتم نماز میخوندم که مشغول بود یهو یه چیزی دیدم که نزدیک بود تو نماز از خنده منفجر شم
وقتی شلوار تو خونه ای که میپوشید و جیب نداشت کتابشو (دفترچه راهنمای ایرانسل) میذاشت تو کش شلوارش
یه بار دیدم به همون حالت خوابیده
این جا هم تازه یک ساعتی میشد از مطب دکتر برگشته بودیم به مناسبت ختنه شدن امیرمهدی گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی