امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
امیدامید، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

قند عسلای مامان و بابا

امید گلپسر مامان

1393/8/21 9:20
نویسنده : مامان و بابا
800 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام

بعد از یه وقفه طولانی من اومدم

خدا رو شکر همگی خوبیم

- امید مامان هم جدیدا ( یکی دو هفته ای میشه) غلت میزنه 

- با دهنش صدا درمیاره و بازی میکنه طوریکه گلاب به روتون روم به دیفال دم دهنش همش تف تفیهخندونک

- وقتی امیرمهدی از مدرسه میاد و واسم از اتفاقات مدرسه تعریف میکنه امید فقط ذوق میزنه و جیغ جیغ داره آخه بچم فک میکنه امیر مهدی داره با اون صحبت میکنهمحبت

- یه هفته ای میشه که واسش حریره بادوم درست میکنم 

- کسی جرات نداره از جلوش رد بشه آخه جیغ جیغ میکنه میخواد بغلش کنیم ، من که جرات ندارم جلوش نماز بخونم بس که جیغ جیغ میکنه متوجه نمیشم نمازمو چجوری خوندم

دیگه خیلی خیلی شیرین شده

عکسها تو ادامه مطلبزیبا

 

اینم لباسی که واسش بافتم به همراه پاپوش ولی تو عکس پاپوش ندارهخندونک

نگران اینه که مبادا بغلش نکنم (میخواستیم بریم بیرون) 

خدا رو شکر کارشناس فیزیوتراپی گفته هفته ای 1 جلسه کفایت میکنه بیارینش 

منم 5 شنبه ها که فیزیوتراپی صبح بازه میبرمش چون امید طرف صبح میخوابه و دیگه اینطوری یک ساعت واسش خسته کننده نیست ، منم طول یک ساعت رو بافتنی میکنمخندونک

اینم موقعی که تو فیزیوتراپی خوابیده بود بوس

بدون شرح

نمیدونم چرا امیرمهدی وقتی میخواد با امید حرف بزنه اینکار رو میکنه شاید میخواد توجه امید رو جلب کنه سکوت ( البته نه همیشه)

بچمو نیگاغمگین

خدا رو شکر که قدرت دستت اینقد پیشرفت داشتهبغل

تو آشپزخونه مشغول کارام بودم امیرمهدی صدام زد : مامان بیا ببین امید کجاست

وقتی اومدم دیدم غلت زدی امیدی زیر پردهسکوت

دالی

قبل اینکه برم تو آشپزخونه داشتی با کلاهت بازی میکردی 

مسیری که غلت زدی بوسبوسبوس

کلاهی که واسه نی نی دوستم بافتم رو سر شما پرو شد ( مگه میشد عکس گرفت بس که وول میخوردیهیپنوتیزم)

 ببخش دیگه دخترونه ست ایشا... یه دونه پسرونه هم واسه شما میبافم

دیروز مشغول بافتنی بودم داداشی هم بازی میکرد شما هم با عروسکت مشغول بازی بودی

یه موقع سرم و آوردم بالا و دیدم

بععععله

 گلپسرای مامان ساکت و آروم دارن بازی میکننمحبتمحبت

قلبونت برم همینطور که نگا میکردی با پاتم داشتی ضربه میزدی به زمینبوس

شدیدا به کاغذ و خوردن کاغذ علاقه دارهسکوت

اینم بقایای کاغذ بیچاره

و خوردن ماشین

همینطور خوردن عروسکش

و در آخر هم عصبانی از اینکه چیزی نصیبش نشده

چیه مامان ، انتظار داری ناراحت نشم 

بجای اینکه عکس بگیری و تماشا کنی بیا یه چی بده بخورم سیر شم

یه بار که با خودت بازی میکردی و منم تو اتاق بغلی مشغول وبگردی بودم

 بعد یه مدت دیدم صدات نمیاد 

اومدم دیدم کنار بابایی خوابت بردهبوس

چقد ناز خوابیدی مامانی

پوشکشو نگا

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

سمیه مامان امیرطاها
22 آبان 93 0:53
وااااااااای خدااااااا تو این عکس اولی عین عروسکا شده الهی بمیرم برات خاله همیشه عکس فیزیوتراپیت دلمو کباب میکنه.خداروشکر که رو به بهبودی وای مردم از خنده چه مدل بامزه ایه برا اختلاط آی خدایا شکرت خیلی خوشحالم که میتونه دستشو تکون بده و پاشو بگسره الهی شکر وای مثه اون دفعه امیرطاها که غلت زده بود رفته بود زیر مبل مامانی من شخصیت دارما کلاه دخترونه نذار سرم آخه خدایا من چرا اینقد عاشق این دوتا داداشم؟چی ناز کنار هم دراز کشیدن و بازی میکنن این بچه ها وقتی خودشون میخوابن اینقد گناهی میشن که نگو.همه ش نمیدونم چرا دلم براشون میسوزه
مامان و بابا
پاسخ
ممنون خاله جون علوسکی از خودتونه من دیگه به فیزیوتلاپی عادت کردم دلم بلا خاله های اونجا تنگولیده میشه میبینی خاله جون من هی میگم داداشی خب بیا مثل دو تا مَلد با هم اختلاط کنیم گوش نمیده منم مجبولی تن میدم به این مدل اختلاط بقول مامانم که میگه: احترام بزرگتر واجبه اره خاله جون میتونم پامو بگیلَم تازه شم موهای مامانی و داداشی رو هم میکشم مامانم واسم گفته از آقا امیرطاها خیلی دوسش دالَم خواستم ببینم چه مزه میده غلت زدن که یهو دیدم از وسط خونه لسیدم کنال دیوال، خودمونیم ها خیلی بامزه بود وقتی غلت میزدم همه جا میچلخید میبینی از دست این مامان چه میکشم دیدم داداشی مشغول بازیه گفتم ببینم چی چی بازی میکنه منم یاد بگیلَم
مرجان مامان متین
22 آبان 93 15:57
واااای امیدو ببین'بخورمش جیگرو دلم چقدر میخاست ببینمش'کلی ذوق کردم' خدارو شکر که اوضاع امید بهترشده و فیزیوتراپی داره جواب میده'پسرمون همچین خوب شه که با داداشش مدام کشتی بگیره و شیطنت کنه خدا پسراتو واست حفظ کنه'هردوشون عین خودت ماهن ببخش که دیر به دیر میام به وبت بوس عزیزم
مامان و بابا
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم میدونم خانمی ، با وجود بچه کوچیک سر آدم شلوغ میشه
هنرکده مامان سعید
2 آذر 93 13:26
وای افسونی امید خوردنی شده ها با کره مربا بزاری لای نون بدون جویدن قورتش بدی
مامان و بابا
پاسخ
فدای تو عزیزم