امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
امیدامید، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

قند عسلای مامان و بابا

خمیر بازی

این اولین باریه که خودش با خمیر بازیش چیزی درست میکنه بدون اینکه کمکش کنم این یه سبد هست با دسته و یه تخم مرغ توشه   راستی یه دو باری هم میشه که همچین که اذان میدن میدوه وضو میگیره و نماز میخونه یه تقویم داره که توش وضو گرفتن و نماز خوندن رو آموزش داده (مامان جونش بهش دادن) بدو بدو میره نگاه میکنه میاد اعمال وضوشو انجام میده هر بار شیر آب و میبنده میره یه نگاه میندازه دوباره میاد بقیه وضو رو انجام میده البته دوست نداره من نماز خوندنشو ببینم  آخه اولین بار با کامپیوتر کار میکردم گفت میخوام نماز بخونم گفتم باشه منم الان میام گفت نه نمیخواد بیای نمازمو بخونم بعد بیا   ...
6 اسفند 1392

امیر مهدی گرسنه

یه روز که خیلی گرسنه بود و با اشتها غذا میخورد (ماکارونی)  قبلش نشسته بود منتظر تا غذا بیارم بعدش دیگه نمیدونست چجوری غذاشو بخوره بس که گرسنه بود  همونطور با کفش نشسته بود غذا میخواست (تو بالکن سفره انداختیم) ...
24 بهمن 1392

یادگاری(4)

اینا هم نقاشی هایی که به صورت نقطه چین باهاش کار کردم  اینم خودش نوشته اولین بار اینم یه روز دوست داشتنی واسه امیرمهدی در دل طبیعت ( روستای گشن) بهار 92 از سمت راست : بابای امیرمهدی ، زینب خانم، امیرمهدی گلم، زهرا خانم اینم در حال رنگامیزی ، اوج دقت ...
19 بهمن 1392

یادگاری 3

امیرمهدی خانم اینا رو هم 3 سال و 10 ماهه بوده باهاش کار کردم حروف بزرگ رو به شکل کوچکشون وصل کرده پاییز 91 (مشهد) اینم در حال خوردن چای قند رو بین لبهاش داری داشتم جارو میکشیدم امیرمهدی هم پفک به دست روی مبل نشسته بود یهو دیدم خوابش برده اینجا هم تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم که دیدم صداش نمیاد اومدم تو هال با این صحنه روبرو شدم یه گوشه هال مدرسه امیرمهدی بود اینا هم مشقاشه هر چی دم دستش بود رو سوار دوچرخه ش میکرد  داشتم نماز میخوندم که مشغول بود یهو یه چیزی دیدم که نزدیک بود تو نماز از خنده منفجر شم وقتی شلوار تو خونه ای که میپوشید و جیب نداشت کتابشو (دفترچه راهنمای ا...
19 بهمن 1392

بازی خلاقانه

امروز داشتم با کامپیوتر کار میکردم که دیدم امیرمهدی بد جور ساکته رفتم تو هال دیدم امیرمهدی نشسته و داره با ماشین هاش بازی میکنه اونم چه بازی واسه انداختن تاس هم نوبت هر ماشینی بود تاس رو میذاشت روی ماشین و بعد ماشین و کج میکرد تا تاس بیفته و یه عدد رو نشون بده ...
19 بهمن 1392

نقاشی

امیر مهدی زیاد نقاشی نمیکشه آخه میخواد مثل بزرگا تمیز بکشه فقط رنگ آمیزی رو خیلی دوست داره و تمیز هم رنگ میکنه این نقاشی رو دختر همسایه کشیده و امیرمهدی هم رنگ زده  فرستادیم واسه شبکه پویا (نقاشی نقاشی) ولی فک کنم پخش نکرد   این هم نمیدونم چی شد که روی وایت برد کشید  دایی مصطفی کشید اونم به تقلید از دایی جونش اینا رو کشید البته درخت رو از خیلی وقت پیش تقریبا 3 سالگی میتونست بکشه اینقد درخت میکشید که جنگل میشد ...
19 بهمن 1392

یادگاری(2)

اینا رو چند روز قبل یافتم cd عکسای کوچیکی امیر مهدی رو پیدا کردم  تا جاییکه بتونم میخوام عکساتو اینجا بذارم تا واست یادگار بمونه امیر مهدی گلم       این بچه همش خواب بود گنجشک مامان ایجا هم مامان جون بلندت کردن ولی همچنان خواب بودی در حال تماشای تلویزیون فک کنم فوتبال داشت   واسه اولین بار دستتو خودکاری کرده بودی منم عکس گرفتم داری به چی فک میکنی واسه اولین بار بود با بچه ها قطار بازی میکردین خونه (عمه معصومه) ...
15 دی 1392